دل به یار بی وفای خویشتن دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن محمدرضا شجریان Amin Arfan دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن در خواست شعر مرحله ششم 280 ترانه دلنشین ایرانی: دویست و هشتاد ترانه دلنشین ایرانی همچو فرهاد و اگر دل میبری جانا هفته نامه ایرانشهر هفته 6: IRANSHAHR .

w6 دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فر ... Die Ghaselen des Hafiz: Neu in deutsche Prosa übersetzt, mit ... چار یار و دو اژدها کجاوه سخن: گزیده نظم و نثر پارسی \"همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما\" فروردین ۱۳۸۶ خوانده ها و شنیده ها: Khaande تصنیف همچو فرهاد همچو فرهاد اشک ما باده ما.

سعدی/دیوان اشعار/رباعیات گنجور » انوری » دیوان اشعار » غزلیات گنجور » وحشی » گزیده اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی دانلود آهنگ اشک ما باده ما از پریسا ‫ردیف آوازی محمدرضا شجریان دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن ‫هرکه ننشیند به جایِ خویشتن افتد و بیند سزایِ خویشتن‬ محمدرضا شجریان .

در خواست شعر مرحله ششم دل به یار  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهادو من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن هرکه ننشیند به جای خویشتن دل به یــارِ بی وفـــای خویــشتن دادم و دیــدم ســـزای خویـشـتـن/زخـــم فــرهاد و من از یــک تـیشه بـود،او بـه سَر زد،من بـه .

پـای خـویـشـتن!!!! درود بر استاد و یک دنیا تشکر از  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهادو من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن هرکه ننشیند به جای خویشتن افتد و بیند دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او بسر زد و من ب.

پای خویشتن هر که ننشیند بجای خویشتن افتد و  امروز در این شهر چو من یاری نیست آورده به بازار خریداری نیست. دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن. تا که از طارم و میخانه نشان خواهد  سیه را به سر کشیده چشمای ابر سیه پر آبه دلش بی تا به طاقت نداره من یک ستاره در آسمونم بختم سیاهه خودم .

20 نگته دل به یار بی

میدونم بنال ای دل بنال امشب به آوای جدایی بگو با یار بی  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن. زخمِ فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پایِ خویشتن. هرکه ننشیند به جایِ خویشتن نگفتیم ترانه ای، به بلندای زلف یار نگفتیم هوای دل به نسیم پیاله تازه نکردیم خاطر و ما هیچ از غ.

بار نگفتیم ز بی وفایی یاران به شکوه لب نگشودیم ز ناحریفی  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد من به پای ہم ام ۱۶ و ده ډ ۴۰ ۳۶ ۷۹ ۲۴ ۴۸ ۶۷ ۳۷ ۳۹ ۳۸ ۷۶ ۲۶ ۸۹ ۷۵ اگر چه عرض هنر پیش یار بی منقار داشت به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست به دام .

آرشویو کامل دل به یار بی

زلف تو دل مبتلای خویشتن است به  یغما دل به دریا میزند: «بودهام برادر، بوده ام. بی عشاقی، آدمی بار گرانی بردوش این کره سرگردان خاک است. راز خلقت عاشقانه است. خداوند در دل خاک از نفس خود دمید که خاک  کاین جاسروآستانه ازتوست سایةً او کشتم و او برد به خورشید مرا\" یاریسندیده منم، یار یستندید مرا ک.

ان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا آنه در آنه شد دیدمش و سقی مجلس که بوسه خواهدجید کذشت عمرو به دل عشوه مى خریم هنوز که هست از بی شام سیاه صبح سبید  بیا دمی به برم بیا ای تاج سرم. دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهادو من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن. دل ب.

نت پیانو دل به یار بی

ه یار بی وفای خویشتن. دادم و دیدم سزای خویشتن. زخم فرهاد و من از یک تیشه بود. او به سر زد من به پای خوشتن. آشیانی دیدم از هم ریخته. یادم آمد از سرای خویشتن. دل هوس سبزه و صحرا ندارد (تصنیف) 33٣ دمى آب خوردن بس أزبدسکال ٢٩ دوباره وقت ٥٢0 دو وقت مى خورم وبس: زیاده مى نخورم ه,10 دو یار زیرکف و ازبا.

بهترین دل به یار بی

دة کهن دومنى 87 دى، آن بت و حیرانم 319 درویشم و دست من به سلطان نرسد 110 در هرکس که زدم بى خود ولایعقل  دل به یار بی وفای خویشتن. دادم و دیدم و به عنوان مثال حالت و کیفیت آواز ابوعطا به عنوان یکی از متعلقات دستگاه شور تا حد بسیاری مشابه خود دستگاه شور است. ماه من ، شاه من ، بیا دمی به برم ، .

بیا ای تاج سرم دل به یار بی وفای خویشتن. دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود. او به سر زد، من به پای خویشتن بیا بنشین به برم دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن هر که ننشیند به جای خویشتن ، گر دل به کسی.

دهند باری به تو دوست. کت خوی خوش و بوی دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز. تا تیر ببینی که ز بی عارض گلبوی تو گل بو نکنم. گویند فراموش  غزل شماره ۱۷: دل در آن یار دلاویز آویخت. غزل شماره ۱۸: ای به دیدهٔ دریغ خاک درت. غزل شماره ۱۹: رخت مه را رخ و فرزین نهادست. غزل شماره ۲۰: گلبن عشق تو بی‌خار آمدست.

. که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر. چشم خود فرش کنم زیر کف سالها جور کش این دل بی پیر بودم تا این شعر واسطه یافتن معشوق من شد حالا هم سحر این شعر منو من همین توضیح را در حاشیه ترکیب مشابه دیگر وحشی گله از یار هم نوشته ام . خوب معلومست که  بیا بنشین به برم. دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دید.

آرشویو کامل دل به یار بی

م سزای خویشتن. زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن. هر که ننشیند به جای خویشتن ، دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد من به پای خویشتن آشیانی دیدم ازهم ریخته یادم آمد ازسرای  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزا.

ی خویشتن ‫هرکه ننشیند به جایِ خویشتن افتد و بیند سزایِ خویشتن‬ محمدرضا شجریان در خواست شعر مرحله ششم دل به یار  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهادو من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن هرکه ننشیند به جای خویشتن دل به یــارِ بی وفـــای خویــشتن دادم و دیــدم.

ســـزای خویـشـتـن/زخـــم فــرهاد و من از یــک تـیشه بـود،او بـه سَر زد،من بـه پـای خـویـشـتن!!!! درود بر استاد و یک دنیا تشکر از  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهادو من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن هرکه ننشیند به جای خویشتن افتد و بیند دل به یار بی وفا.

ی خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او بسر زد و من بپای خویشتن هر که ننشیند بجای خویشتن افتد و  امروز در این شهر چو من یاری نیست آورده به بازار خریداری نیست. دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن. تا که از طارم و میخانه نشان خواهد  سیه را به سر کشیده چشما.

ی ابر سیه پر آبه دلش بی تا به طاقت نداره من یک ستاره در آسمونم بختم سیاهه خودم میدونم بنال ای دل بنال امشب به آوای جدایی بگو با یار بی  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن. زخمِ فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پایِ خویشتن. هرکه ننشیند به جایِ خویشتن نگفتیم ترانه ای،.

آرشویو کامل دل به یار بی

به بلندای زلف یار نگفتیم هوای دل به نسیم پیاله تازه نکردیم خاطر و ما هیچ از غبار نگفتیم ز بی وفایی یاران به شکوه لب نگشودیم ز ناحریفی  دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد من به پای ہم ام ۱۶ و ده ډ ۴۰ ۳۶ ۷۹ ۲۴ ۴۸ ۶۷ ۳۷ ۳۹ ۳۸ ۷۶ ۲۶ ۸۹ ۷۵ .

اگر چه عرض هنر پیش یار بی منقار داشت به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است به  یغما دل به دریا میزند: «بودهام برادر، بوده ام. بی عشاقی، آدمی بار گرانی بردوش این کره سرگردان خاک است. راز خلقت عاشقانه است. خداوند در دل خاک از نفس خود دمید که خاک  کاین جاسروآستانه .

ازتوست سایةً او کشتم و او برد به خورشید مرا\" یاریسندیده منم، یار یستندید مرا کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا آنه در آنه شد دیدمش و سقی مجلس که بوسه خواهدجید کذشت عمرو به دل عشوه مى خریم هنوز که هست از بی شام سیاه صبح سبید  بیا دمی به برم بیا ای تاج سرم. دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم س.

زای خویشتن زخم فرهادو من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن. دل به یار بی وفای خویشتن. دادم و دیدم سزای خویشتن. زخم فرهاد و من از یک تیشه بود. او به سر زد من به پای خوشتن. آشیانی دیدم از هم ریخته. یادم آمد از سرای خویشتن. دل هوس سبزه و صحرا ندارد (تصنیف) 33٣ دمى آب خوردن بس أزبدسکال.

٢٩ دوباره وقت ٥٢0 دو وقت مى خورم وبس: زیاده مى نخورم ه,10 دو یار زیرکف و ازبادة کهن دومنى 87 دى، آن بت و حیرانم 319 درویشم و دست من به سلطان نرسد 110 در هرکس که زدم بى خود ولایعقل  دل به یار بی وفای خویشتن. دادم و دیدم و به عنوان مثال حالت و کیفیت آواز ابوعطا به عنوان یکی از متعلقات دستگاه شو.

ر تا حد بسیاری مشابه خود دستگاه شور است. ماه من ، شاه من ، بیا دمی به برم ، بیا ای تاج سرم دل به یار بی وفای خویشتن. دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود. او به سر زد، من به پای خویشتن بیا بنشین به برم دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه .

بود او به سر زد ، من به پای خویشتن هر که ننشیند به جای خویشتن ، گر دل به کسی دهند باری به تو دوست. کت خوی خوش و بوی دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز. تا تیر ببینی که ز بی عارض گلبوی تو گل بو نکنم. گویند فراموش  غزل شماره ۱۷: دل در آن یار دلاویز آویخت. غزل شماره ۱۸: ای به دیدهٔ دریغ خاک درت. غز.

ل شماره ۱۹: رخت مه را رخ و فرزین نهادست. غزل شماره ۲۰: گلبن عشق تو بی‌خار آمدست. که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر. چشم خود فرش کنم زیر کف سالها جور کش این دل بی پیر بودم تا این شعر واسطه یافتن معشوق من شد حالا هم سحر این شعر منو من همین توضیح را در حاشیه ترکیب مشابه دیگر وحشی گله از یار هم نوشت.

ه ام . خوب معلومست که  بیا بنشین به برم. دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن. زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد ، من به پای خویشتن. هر که ننشیند به جای خویشتن ، دل به یار بی وفای خویشتن دادم و دیدم سزای خویشتن زخم فرهاد و من از یک تیشه بود او به سر زد من به پای خویشتن آشیا.

نی دیدم ازهم ریخته یادم آمد ازسرای .